هفته نامه آوای پراو، سه شنبه 19 مرداد 1400
متن
جغرافیای تاریخی کرمانشاهان
شاهراه خراسان
بررسی کتاب الاعلاق النفیسه از ابنِرُسته
نمیدانم شما به تاریخ علاقه دارید یا نه و آیا اصطلاح «جغرافیای تاریخی» به گوش شما آشنا هست یا تا به حال آن را نشنیدهاید. میدانید «شاهراه خراسان» کجا بوده است؟ چرا آن را به این نام خواندهاند و آیا هنوز وجود دارد یا نه و اصلاً چه ارتباطی به ما، مردم استان کرمانشاهان دارد؟ آیا تا به حال از همدان به قصرشیرین رفتهاید یا از این جادّه بازگشتهاید؟ آیا از زبان عربی تنفر دارید، یا با آن کمی آشنا هستید؟ کتابهای سفرنامه یا «مسالک و ممالکِ» چاپ «لَیدن» را دیدهاید؟ نام کسانی مانند «ابودلف»، «ابنرُسته»، «مقدسی» یا ... را شنیدهاید؟ اگر با پاسخ هیچکدام از این پرسشها آشنا نیستید و توجه شما را هم برنمیانگیزد، خواندن این مقاله برای شما لذّتبخش نیست.
به احتمال زیاد، بسیاری از مسافرانی که از استانهای شرقی یا شمالی ایران از طریق همدان و کرمانشاه به طرف قصرشیرین میروند و از گردنههای اسدآباد، بیدسرخ، چهارزبر، حسنآباد و پاتاق بالا میروند یا از کنارِ شهرهای کنگاور، صحنه، کرمانشاه، کرند، سرپلزهاب و ... میگذرند، از پیشینهی تاریخی جادّه و شهرهای بین راه، آگاهی چندانی ندارند. همینطور از سختی مسیر طولانی و پُرپیچوخمِ این جادّه در گذشته، که اکنون به صورت بزرگراه چندباندهای درآمده که در چند ساعت با اتوموبیلهای امروزیِ دارای کولر و بخاری و دیگر امکانات رفاهی، طی میشود. ای بسا بعضی از این مسافران، در تمام طول این مسیر، در خواب به سر ببرند و وقتی بیدار شوند که اتوموبیل آنها برای استراحتی کوتاه در جایی توقف کرده باشد.
نه این گروه از مسافران را میتوان ملامت کرد و نه زائران عراقی را که با اتوبوس از همین مسیر به زیارت امام رضا (ع) به طرف خراسان میروند. امّا، آیا نباید انتظار داشت ساکنان بومی این سرزمین، از تاریخ کرمانشاهان و بهخصوص این جادّهی تاریخی آگاهی اندکی داشته باشند؟
به طور قطع این جادّه، حرفهای ناگفتهی بسیاری دارد که در دل متون تاریخی مدفون است و در این فرصت کوتاه، قصد و امکان بازگویی آنها نیست. لیکن کسانی که علاقمند به مطالعهی تاریخ هستند، بد نیست که بدانند پیش از مطالعهی تاریخ یا همراه با آن، نیاز هست که از جغرافیای تاریخی منطقه در آن زمان تا حدودی آگاهی داشته باشند. تاریخ زمان حوادث را برای ما بازگو میکند و جغرافیای تاریخی مکان آنها را. زمان حوادثِ تاریخی گذشته است و حالا فقط در کتابها میتوان آن را جستجو کرد، امّا مکانی که آن حوادث در آن رخ داده، هنوز وجود دارد و میتوان به آنجا رفت و آثار به جا مانده را دید و حس کرد و از این طریق هم نقبی به گذشته زد.
اگر یک بار جادّهی همدان به قصرشیرین را، که نخستین قطعهی جادّهی خراسان، در ایران است، با آگاهی از گذشتهی آن طی کنیم، دید تاریخی ما بسیار بازتر و روشنتر خواهد شد و لذّت بیشتری از این سفر خواهیم برد.
لازم به یادآوری است که در گذشته، از مقطع پس از اسلام، کسانی که در مورد این جادّه مطلبی مینوشتند، ابتدای مسیر را از غرب به شرق در نظر میگرفتند، زیرا مبدأ اصلی بسیاری از سفرها در آن روزگار ابتدا شهر کوفه و در سالهای پس از آن بغداد، مرکز خلافت بود که از آنجا چندین جادّه منشعب میشد که مهّمترین آن «شاهراه خراسان» بود که بغداد را به شرق امپراطوری اسلامی در مرزهای چین متصل میکرد. این جادّه از شهرهای «نهروان» (در جنوب «بَعقوبه») و «خانقین»، در کشور کنونی عراق به قصرشیرین و «حُلوان»، در نزدیکی شهر سرپلزهاب امروزی، میرسید و از آنجا وارد فلات مرکزی ایران میشد. قسمت غربی این فلات که اکنون کوهستان زاگرس نامیده میشود، در آن زمان به نام «جبال» خوانده میشد و شامل استانهای کنونی غربی و مرکزی ایران بود. نقطهی ورود به «جبال» گردنهی «پاتاق» بود. اکنون نیز چنین است و نه تنها این نقطه، بلکه تمام مسیر جادّهی خراسان در زمان حاضر نیز، شاید با اندکی تفاوت، همان مسیری است که در گذشته وجود داشته است. قدمت این جادّه به پیش از اسلام میرسد. در زمان ساسانیان نیز همین جادّه، پایتخت، یعنی شهر تیسفون را به قسمتهای مرکزی و شرقی امپراطوری متّصل میکرد. حتی از زمان سلوکیان نیز نشانههایی مانند «مجسمهی هرکول» در کنار این جادّه وجود دارد. اهمیّت کتیبههای داریوش و آنوبانینی، معبد آناهیتا و طاقبستان نیز که در کنار این جادّه قرار گرفته است، بر کسی پوشیده نیست. بحث ما در این نوشته قسمتی از «شاهراه خراسان» را در برمیگیرد که در کرمانشاهان تا نزدیک همدان قرار دارد.
ما برای شناخت «شاهراه خراسان» ناچار هستیم به کتابهایی که در قرون اوّلیّهی اسلامی، به زبان عربی نوشته شده و در گذشته آنها را «بُلدان» یا «مسالک و ممالک» مینامیدند، مراجعه کنیم. بسیاری از این کتابها برای اوّلین بار در شهر لَیدِن[1] در هلند، در نیمهی دوم قرن نوزدهم میلادی، به چاپ رسیده است. این کار بزرگ توسط یک خاورشناس هلندی به نام «میخائیل یان دخویه»[2] در چاپخانهی بریل[3] انجام شده است. چاپخانهی بریل، در اصل یک مؤسسهی انتشاراتی بزرگ بود که کار مطالعات انتقادی روی متون قدیمی را هم، با به کار گرفتن گروهی از دانشمندان خبره، انجام میداد. پس از آن در سالهای نیمهی اوّل قرن حاضر، تعدادی از این کتابها به وسیلهی اساتید، ویرایشگران، مصحّحین و مترجمانِ آگاه به تاریخ و جغرافیای تاریخی به زبان فارسی ترجمه شد. البتّه ما برای اطمینان و تطبیق و گریز از اشتباهات مترجمان، علاوه بر ترجمه فارسی، باید به متن اصلی هم مراجعه کنیم و در صورت نیاز، تحقیقات میدانی هم انجام دهیم.
کسانی که میخواهند خلاصهای از کتابهای اصلی و مهّم جغرافیای تاریخی ایران را، بدون مراجعه به متون عربی یا ترجمهی آنها بخوانند، میتوانند ترجمهی فارسی کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی» را مطالعه کنند. این کتاب در سال 1337 توسط آقای محمود عرفان ترجمه شده و چاپ نهم آن در سال 1393 به بازار آمده است.
«گای لسترنج»[4]، در کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی»[5]، در مورد این جادّه، در چند جا، نکات مهّمی بیان کرده است. او منابع اصلی را که در قرون اوّلیه پس از اسلام، به زبان عربی، دربارهی تاریخ و جغرافیای سرزمینهای تحت سلطهی خلافت عباسی نوشته شده، مطالعه کرده و خلاصهی آنها را در این کتاب آورده است. کتاب او در سال 1905 (1284)، یک سال پیش از صدور فرمان مشروطیت، نوشته شده است. لسترنج زبانهای فارسی و عربی را آموخت و سه سال در ایران زندگی کرد. تصور کنید که یک نفر در انگلستان به دنیا آمده، در جوانی به خاطر آشنایی با شاهنامهی فردوسی، عاشق زبان فارسی میشود و به همین خاطر به ایران سفر میکند و با تاریخ و جغرافیای ایران آشنا میشود و شروع به ترجمه از زبان فارسی به انگلیسی میکند. آیا این نمونه، که شبیه آن فراوان است، ما را وا نمیدارد که اندکی از این پشتکار درس بگیریم و تلنگری به تاریخ کشور یا استان خود بزنیم... به هرحال لسترنج در ادامهی کار خود به سراغ متون و منابع اصلی تاریخ و جغرافیای تاریخی دنیای اسلام رفت و چندین کتاب تألیف کرد که یکی از آنها، کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی» بود. جالب این است که او در سال 1912 نابینا شد و تا 21 سال بعد که از دنیا رفت، از پا ننشست و در همان حال زبان اسپانیایی را هم یاد گرفت و چندین کتاب دیگر هم نوشت.
لسترنج در فصلِ اوّل کتاب خود، در مورد جادّهی خراسان چنین آورده است: «معروفترین شاهراهها جادّهی بزرگ خراسان بود که به شرق میرفت و پایتخت را به شهرهای ماوراءالنهر در حدود چین متّصل میساخت. شاید این جادّه بیش از جادّههای دیگر از شرح و بسط و وصف جغرافینویسان بهرهمند شده باشد. این جادّه از دروازهی خراسان در خاور بغداد شروع میشد و از صحرا گذشته، از پلهای مستحکمی که بر روی رودخانهها ساخته بودند، عبور میکرد تا به «حلوان»، پای گردنهای که از آنجا به کوههای ایران میرسید، منتهی میگردید. و در اینجا به ایالت جبال وارد میشد. و پس از عبور از یک سربالایی تند، به کرمانشاه مرکز کردستان میرسید. و ایالت جبال را با خطی مُوَرّب درنوردیده، به سمت شمال خاوری میرفت و از همدان نیز میگذشت تا به ری میرسید... شاهراه بزرگ خراسان هنوز هم راه پستی و چاپاری ایران است... از حوالی کرمانشاه راهی به سمت شمال میرفت تا به تبریز و شهرهایی که در ساحل دریاچهی رضائیه بودند، میرسید.» (لسترنج، 1393: 10 و 11)
لسترنج در ادامهی توضیحات خود در مورد شاهراه خراسان، در فصلهای مربوط به جبال، نیز مینویسد: «... کاملترین شرح قدیمی که از شاهراه خراسان در دست ماست، شرحی است که «ابنرُسته» در آخر قرن سوم نوشته و شاهراه مزبور را، منزل به منزل با ذکر رودها و پلهایی که از روی آنها میگذرد و ارتفاعات و سراشیبیها و پیچ و خمهای جادّه و قریهها و دهکدههای سر راه، وصف کرده است. چهار شرح قدیمی دیگر هم از این جادّهی بزرگ در دست است که آخرین آنها شرحی است که «مقدسی» نوشته و مسافتها را بر حسب تعداد منزلهای هر راه ذکر کرده است.
پس از هجوم مغول و استقرار سلسلهی ایلخانان در ایران، سلطانیه[6] پایتخت ایران شد و از اینرو مرکز شبکهی راهها نیز گردید و به این جهت است که حمدالله مستوفی در شرح راهها، به جای اینکه از بغداد شروع کرده به طرف مشرق برود، برعکس از سلطانیه شروع کرده، به طرف مغرب رفته است. از حلوان تا همدان (که نسبت به راه قدیم معکوس است)، همهی مراحل و منازل، در هر دو صورت، یکی است... از حوالی کرمانشاه از دامنهی کوه سنسمیره[7]، راهی که به مراغه در آذربایجان و به سمت شمال میرود، از شاهراه خراسان منشعب میشود و اوّل از دینور گذشته، از آنجا به سیسر[8] و از آنجا به حدود ایالت جبال میرود.... از کرمانشاه و از کنگوار و از همدان، راههایی از سمت راست آن جدا شده، به جنوب خاوری امتداد یافته به نهاوند و از آنجا، و نیز از همدان، از طریق بروجرد به کرج ابودلف[9] میرفت و به اصفهان منتهی میشد...» (لسترنج، 1393: 247-246)
همانطور که لسترنج نیز اشاره کرده است، کاملترین شرح را در مورد شاهراه خراسان، «ابنرُسته» نوشته است. او بیش از همهی جغرافیدانان و سفرنامهنویسان و صاحبان کتابهای مسالک و ممالک از مکانها و مواضع طبیعی این جادّه نام برده است. در این مورد «ابودلف» در جایگاه بعدی قرار دارد. ویژگی خاصی که در کتاب «اعلاق النفیسه»ی «ابنرُسته» وجود دارد، اشاره به عوارض جغرافیایی زمین در مسیر جادّه است که در تشخیص درست و مکانیابی شهرها و قریهها و پلهای مورد اشاره به ما کمک میکند.
کتاب اعلاقالنفیسه در حدود سال 290 هجری، به زبان عربی تألیف شده است. آنچه که از این کتاب مانده و دخویه آن را به چاپ رسانده است، در واقع جلد هفتم کتاب است که در سال 1892 در شهر لیدنِ هلند، در چاپخانهی بریل به چاپ رسیده است. (بیات، 1392: 114). ترجمهی آن هم توسط دکتر «حسین قرهچانلو» به فارسی انجام شده است. کیفیت چاپ عربی آن، با توجه به گذشت بیش از یک قرن، در مقایسه با پیشرفت صنعت چاپ، ضعیف است و به دلیل اینکه رسمالخط عربی آن فاقد اعرابگذاری است، خواننده را دچار رنج و سختی میکند. صفحات 164 تا 167 آن اختصاص به توصیف جادّهی خراسان در کرمانشاهان دارد که در اینجا به شرح مطالب آن میپردازیم. مبنای بررسی و ترجمه چاپ عربی است، لیکن ترجمهی فارسی دکتر قرهچانلو[10] نیز خوانش و با متن عربی و ترجمهی نگارندهی این سطور، مقایسه شده است.
مطالب کتاب «اعلاق النفیسه» در مورد شاهراه خراسان
ابنرُسته مطالب خود را در مورد جادّهی خراسان از بغداد شروع کرده است. نهروان، دیر تیرمه (دیربازما)، دسکره، جلولا، جَبلتا، هارونیه و خانقین، منازل بین راه، پیش از رسیدن به قصرشیرین، بودند که در اینجا، از تفصیل موضوع در مورد آنها درمیگذریم.
1-خانقین
خانقین، نزدیکترین شهر به مرز کنونی ایران، در مسیر جادّهی خراسان، است. ابنرُسته به پل خانقین اشاره میکند و میگوید: «آنجا رودخانهای پهناور است که روی آن پلی بزرگ با گچ و آجر ساختهاند که دارای چندین طاق است.» ابنرُسته، هیچ توضیحی در مورد نام رودخانهای که از زیر پل عبور میکند، نداده است و حتی به نام آن نیز اشاره نکرده است. این پل، روی رودخانهی الوند[11] قرار داشته است. اکنون نیز، در ورودی شهر خانقین، پلی تاریخی قرار دارد که دارای چندین دهنه است.
مسافت بین خانقین و قصرشیرین، به گفتهی ابنرُسته، 6 فرسخ است که در زمین همواری طی میشود که در بعضی جاها، جادّه فراز و نشیب دارد. او به قریهای بین خانقین و قصرشیرین به نام «سوامردان» اشاره میکند. من این نام را در کتابهای دیگر ندیدهام. پس از سوامردان، جادّه وارد وادی حلوان[12] میشود. موقعیت سوامردان با حوالی «خسروی» مطابقت دارد. ، زیرا این راه نزدیکترین و راستترین مسیر بین خانقین و قصرشیرین است و چون مانع طبیعی قابل توجهی در آن وجود ندارد، دلیلی نداشته است که مسافران راه خود را طولانی کنند و مسیر را دور بزنند. ابنرُسته در مورد بقیهی مسیر تا قصرشیرین توضیحی نداده است.
2-قصرشیرین
ابنرُسته از «قصرشیرین» به عنوان «قریه»ای نام میبرد که در زمین هموار قرار گرفته است و دیواری از سنگ در پیرامون آن کشیده شده است و در آنجا ایوانی بزرگ و باشکوه، با گچ و آجر، ساخته شده که در گرداگرد آن حجرههایی وجود دارد که به یکدیگر راه دارند و در آنها درهایی به ایوان باز میشود. ایوان دارای سکویی است که با سنگهای مرمرِ تخت فرش شده است.
این ایوان از بین رفته است، سنگهای کف سکو نیز وجود ندارد. لیکن هنوز آثاری از سازهی ایوان که کانالهایی از زیر آن عبور میکند، در حومهی شرقی شهر قصرشیرین، به نام «عمارت خسرو» (حاج قلعهسی) دیده میشود.
3-از قصرشیرین به شهرزور
از قصرشیرین راهی به طرف «شهرزور»[13] وجود داشته است. این راه تا روستای «دیرکان» که در منابع دیگر «دیزکُران» نیز گفته شده، دو فرسخ بوده است و از آنجا تا شهرزور 18 فرسخ[14]. مرکز ولایت شهرزور، شهری بوده است با نام فارسیِ «نیم-از-راه». در گذشته فاصلهی بین مدائن تا آتشکدهی «شیز»[15] را به دو نیمه تقسیم میکردند که شهر «نیم-از-راه» در نیمهی راه قرار داشت.
4-از قصرشیرین به حلوان[16]
به گفتهی ابنرُسته، «از قصرشیرین تا حُلوان 5 فرسخ است و جادّه دارای پستی و بلندی است و در طرف راست رودخانهای میگذرد که در کنارههای آن بوتههای خرزهره روییده. در طرف چپ کوهی متّصل به کوه حلوان قرار دارد که دو نهر[17] از آن جاری است.»
گفتهی ابنرُسته، در مورد وجود کوه و دو نهر جاری شده از آن، در طرف چپ جادّه، با جغرافیای طبیعی منطقه مطابقت ندارد، زیرا در طرف چپ جادّهی قصرشیرین به سرپلزهاب، تا مسافتی زمینهای پست بین دو رودخانهی «الوند» و «قورهتو» با شیب کم، پس از آن بلندیهای کمارتفاع «قراویز» و در ادامه زمینهای کشاورزی حومهی سرپل قرار دارد که به «دشت زهاب» متصل است.
او در ادامه مینویسد که: «گفته میشود آن دو نهر به یکی از پادشاهان تعلق داشته است که در یکی از آندو شراب و در دیگری آب میریختند. آن دو نهر در یک حوض سنگی به هم میپیوستند که سطح آن نیز با تختهسنگهای مرمر فرش شده و حوض روبروی ایوان قرار گرفته بود.»
این توضیحات رنگ و بوی افسانه دارد و در منابع دیگری همچون «بُلدانِ ابنفقیه» هم آمده و «یاقوت» نیز آنرا بازگویی کرده است و پژوهشی جداگانه میطلبد که باید در جای خود به آن پرداخت.
ابنرُسته دوباره به «دیرکان» اشاره میکند و میگوید: «پس به قریهای میرسی که به آن دیرکان گفته میشود.» او در اینجا چنان از دیرکان حرف میزند که انگار در مسیر قصرشیرین به حلوان قرار دارد، نه در مسیر شهرزور. ممکن است این قریه در محل یک سهراهی قرار داشته که از یک راه به حلوان و از راه دیگر به شهرزور میرفته است. احتمال دارد همان سهراهی باشد که اکنون از روستای «قرهبلاغ»، از طریق دشت زهاب، به «ازگله» میرود.
سپس میگوید که: «پس در درّهای بین دو کوه میروی تا به رودخانهای میرسی که روی آن پلی قرار دارد. پس از آن عبور میکنی و به حلوان میرسی.» با این توصیف مشخص میگردد که شهر حلوان در طرف شرق «پل» قرار داشته، پلی که روی رود «الوند» ساخته شده. اکنون نیز رود الوند از داخل شهر سرپلزهاب عبور میکند و پلی روی رودخانه قرار دارد و اگر جادّه تغییر مسیر نداده باشد، این پل جدید باید در همان جایی ساخته شده باشد که پل نام برده شده توسط ابنرُسته قرار داشته است. در این مورد، بد نیست گفته شود که رود الوند پس از عبور از این پل از جنوب شهر سرپلزهاب به طرف قصرشیرین میرود و تا رسیدن به آنجا، در هیچجای دیگر، جادّه را قطع نمیکند و منظور ابنرُسته از پل، نمیتواند پل دیگری در جایی خارج از شهر کنونی سرپل ذهاب باشد، مگر این که مسیر جادّه را از جای دیگری در نظر بگیریم که فرض غیرلازمی است.
5-حُلوان.
ابنرُسته، در مورد شهر «حلوان» توضیح زیادی نداده است: «حلوان شهری هموار و کوهستانی و دارای خیر فراوان است.» با توجه به قرار داشتن حلوان در شرق پل الوند و این جمله که ابنرُسته میگوید حلوان شهری هموار و کوهستانی است، میتوان نتیجه گرفت که حلوان در زمین هموار دامنهی کوه، در ضلع شمالی شهر کنونی سرپلزهاب، جایی بین سنگنگارهی تاریخی «آنوبانینی» و «دخمهی داوود» قرار داشته است.
6-حلوان تا مایدرواستان.
ابنرُسته مینویسد: «از حلوان تا مایدرواستان 4 فرسخ است. اگر از حلوان به طرف مایدرواستان برویم، ابتدا به قریهای به نام سراب میرسیم که در پایین «گردنه»[18] قرار دارد. جادّه در فاصلهی حلوان تا سراب از زمین هموار میگذرد.» او ادامه میدهد که «در درّهی حلوان پلی قرار دارد که از روی آن عبور میکنیم.» اگر منظور ابنرُسته از «درّهی حلوان»، در این قسمت، دشت پاتاق باشد، این پل باید روی «رود پاتاق» قرار گرفته باشد. احتمالاً در همان جایی که اکنون روستای «پل ماهیت» قرار دارد و در آنجا جادّه از روی پل عبور میکند. به نام روستا هم توجه کنید. به این دلیل گفته شد منظور ابنرُسته از «درّهی حلوان»، دشت پاتاق است که بلافاصله اضافه میکند که پس از عبور از پل، از گردنه بالا میرویم. او از «طاق گرا» حرف میزند: «در وسط گردنه طاقی وجود دارد که از سنگ ساخته شده و با مرمر مفروش است. در روی طاق دو درخت پسته وجود دارد.» و ادامه میدهد که پس از آن به سفر ادامه میدهیم تا قلّهی گردنه و از آنجا به «مایدرواستان» فرود میآییم.
بر اساس نوشتههای دیگر جغرافیدانان مانند ابودلف، میتوان مکان «مایدرواستان» را حدس زد. لیکن چون در اینجا ابنرُسته سخنی در این مورد نگفته، از این موضوع درمیگذریم.
7-مایدرواستان تا مرجالقلعه (کرند)
ابنرُسته ادامه میدهد که: «از مایدرواستان تا مرجالقلعه 6 فرسخ است که جادّه از وسط درّهای جنگلی و پر درخت میگذرد.» و جملهای بسیار جالب در مورد این درّه میگوید: «آن درّه، گذرگاهی ترسناک و کمینگاه کردان است.» در مسیر گردنهی پاتاق تا سرمیل که ابنرُسته توصیف کرده، جادّه بسیار پرپیچ و خم است که اگر پیچها را در نظر بگیریم، میتوان بر اساس فاصلهی مایدرواستان (6 فرسخ) تا مرجالقلعه، جای مایدرواستان را دقیقتر تعیین کرد. با این فرض که مرجالقلعه را با ملاک قرار دادن نظریههای دانشپژوهان، شهر «کرند» بدانیم. ابنرُسته مینویسد که «درّه به مرجالقلعه منتهی میشود که قلعهای باعظمت و استوار است.»
8- از مرجالقلعه تا زبیدیّه.
ابنرُسته مینویسد که: «از مرجالقلعه تا زبیدیّه 7 فرسخ است.» و از مرجالقلعه تا «قصر یزید» 4 فرسخ. پس قصر یزید تقریباً در نیمهی راه بین مرجالقلعه و زبیدیّه قرار دارد. او همچنین از «گردنه»ای نام میبرد که بین قصر یزید و زبیدیّه قرار گرفته است و چنان در مورد آن توضیح میدهد که انگار گردنه بلافاصله پس از قصریزید شروع میشود: «به قریهای میرسی که به آن قصریزید گفته میشود ... پس از آنجا از گردنه بالا میروی» در اینجا یک ابهام وجود دارد. در فاصلهی 4 فرسخی مرجالقلعه یا دورتر یا نزدیکتر، با فرض این که مرجالقلعه، همان شهر کنونی کرند باشد، گردنهای وجود ندارد که ما از روی آن، محل قصریزید را پیدا کنیم، امّا در آن فاصله، روستای خسروآباد کنار جادّه قرار گرفته است و در همانجا در مسیر جادّه، پیچی با شیب صعودی کم وجود دارد که دشت کرند را به دشت اسلامآباد متصل میکند.
در آن حدود شهری به نام «طزر» وجود داشته است که «ابودلف»، «استخری» و «مقدسی» از آن نام بردهاند و در بعضی منابع تاریخی، مانند «تاریخ طبری»، هم نام آن آمده است، امّا ابنرُسته از آنجا نام نبرده است، به همین دلیل گمانههایی نزد دانشپژوهان وجود دارد که ممکن است قصریزید همان طزر باشد.
امّا احتمال دیگری نیز میتوان داد و آن این است که اگر مسافتها را در نظر نگیریم و وجود گردنه را مبنا قرار دهیم، اوّلین گردنهی قابل توجه، پس از عبور از کرند، گردنهی حسنآباد است. ابنرُسته هم در این مورد مینویسد که: «راه از بین کوهها و قریههای متصل به هم میگذرد تا به پایین گردنه میرسد.» در این صورت قصریزید باید در جایی نرسیده به گردنه باشد و زبیدیّه در پایین گردنه در دشت حسنآباد و احتمال این که همان روستای حسنآباد باشد وجود دارد. ابنرُسته در این مورد هم جملهای دارد که نشان میدهد فاصلهی زبیدیّه از گردنه چنان اندک بوده است که قابل ذکر نبوده: «به طرف زبیدیّه از بالای گردنه به پایین میآیی...»
او به قریهای به نام «آخُرین» هم اشاره دارد که در پایین گردنه، پیش از رسیدن به قصریزید، قرار داشته: «نزدیک گردنه قریهای هست که به آن «آخُرین» گفته میشود که از ساختههای خسروان ایران است و ساکنان آن قومی از کردان هستند و در آنجا آتشکدهای وجود دارد که مجوس به آن احترام بسیار میگذارند و پی در پی از دورترین سرزمینها به زیارت آنجا میشتابند. پس از آنجا به قریهای میرسی که قصریزید نام دارد.» در پاورقی متن عربی، به ضبط دیگری از «آخُرین»، به شکل «آذرخُرین» اشاره شده که «خُور» در زبان کُردی به معنی «خورشید» است و «آذرخُورین» را میتوان «آتش خورشیدی» معنی کرد.
9- از زبیدیّه تا قرماشین.
متن عربی کتاب اعلاقالنفیسه، در این قسمت ظاهراً افتادگی دارد و توصیف قسمتی از جادّه که مربوط به از زبیدیّه تا قرماشین است، از بین رفته و از جایی ادامه پیدا میکند که مبدأ آن مشخص نیست. این مبدأ باید همان زبیدیّه باشد. زیرا فاصلهی آن، مانند جایی که نام آن در متن از قلم افتاده، تا قرماشین 8 فرسخ است و جغرافیدانان دیگر چون ابنخرداذبه، قدامه، استخری، ابنحوقل و ... همه همین عدد را، برای بیان فاصلهی زبیدیّه تا قرماشین ذکر کردهاند،[19] ابنرُسته در ادامه نوشته است: «به طرف زبیدیّه از بالای گردنه به پایین میآیی... تا قرماشین 8 فرسخ است که جادّه از بین دو کوه و قریههای متّصل به هم میگذرد و فراز و نشیب دارد تا منتهی میشود به دشتی به نام «بُوزنه» و سفر در درّهای بین دو کوه ادامه دارد تا به قرماشین ختم میشود.»
«...عبور از بین دو کوه...»، شباهتی دارد با عبور از گردنهی «چوارزَوَر» (چهارزَبَر) که منتهی میشود به دشت «مایَشت» (ماهیدشت)، که شاید همان «بوزنه» باشد. این واژه نیز روشن نیست که ضبط درستی داشته است یا نه. پس از آن درّهی بین دو کوه که به قرماشین ختم میشود، میتواند درّهی «توه لطیف» و «حاجی عزیز» و گردنهی «عینالکش» باشد.
ابنرُسته، از معدود افرادی است که نام شهر کرمانشاه را به صورت «قرماشین» آورده است. او هیچ توضیحی در مورد کرمانشاه نداده. فقط مینویسد که «شبدیز» در 3 فرسخی کرمانشاه قرار دارد. منظور او از شبدیز، «طاقبستان» است. جغرافیدانان در گذشته طاقبستان را «شبدیز» یا «شبداز» مینامیدند. فاصلهی طاقبستان تا کرمانشاه که در این آثار بیان شده، معیاری برای تعیین موقعیت جغرافیایی شهر در گذشته است. او توضیحی مختصر و نه چندان دقیق در مورد طاق بزرگ میدهد و درمیگذرد. نکتهی جالب در مورد این توضیح، اشارهی او به پلههای سنگی کنار طاق است.
10-از قرماشین (کرمانشاه) تا دکّان.
ابنرُسته مینویسد که: «از قرماشین تا دکّان 6 فرسخ است.» دکّان (سکو)، از منازل مهّم بین راه بوده است که در منابع دیگر به آن اشاره شده است. ابنرُسته ادامه میدهد که: «جادّه در زمین هموار قرار دارد تا به پلی میرسد که بر رودخانهای بنا شده.» این پل مشخص نیست که روی رودخانهی قرهسو بوده یا گاماسیاب، زیرا اشارهای روشن در این زمینه وجود ندارد.[20] میتوان این فرض را کرد که این رودخانه «قرهسو» بوده است، زیرا پس از آن به رودخانهی بزرگی اشاره میکند که باید «گاماسیاب» باشد. او مینویسد که: «از پل عبور میکنیم و به طرف «خیاوین» میرویم.» ابنرُسته روشن نکرده که خیاوین چگونه جایی است و کسی جز او از آنجا نام نبرده. بعد مینویسد که: «از آنجا به کوه بِهستون میرویم. در دامنهی کوه رودخانهی بزرگی وجود دارد که در کنار آن چشمهی آبی هست که پنج سنگ آسیاب را میگرداند. از جادّه که سنگچین شده میگذریم تا به ابیایّوب میرسیم که هنگام غروب سایهی کوه بهستون بر آن میافتد. پس از آن به سفر ادامه میدهیم تا به دکّان برسیم» کسی که از دامنهی کوه بیستون به ابیایّوب و دکّان میرود، در این مسیر باید از رود گاماسیاب و پل آن عبور کند. ابنرُسته، نامی از پل، که حالا به «پل شاهی» یا «پل خسرو» معروف است، نبرده. تنها از جادّهی سنگی نام برده که از بیستون به آنجا میرود. احتمال دارد چون پل قسمتی از جادّه سنگی را تشکیل میداده، ابنرُسته لازم ندیده که از پل به طور جداگانه نام ببرد، بقایای جادّهی سنگی در دو طرف پل، هنوز هم به طول چند کیلومتر وجود دارد. (مرادی،1382: 108) منظور ابنرُسته از «چشمهی آب»، به احتمال زیاد، چشمهی بیستون، نزدیک کتیبهی داریوش است. احتمال ضعیفی هم هست که منظور او آب «نُژویوران» باشد.
11-دُکّان (سکو)
ابنرُسته در توضیح مختصری در مورد «دکّان» مینویسد: «آن بنا از ساختههای خسروان است که با گچ و آجر ساخته شده و سکویی است از سنگ که چهارصد ذراع در چهارصد ذراع طول اضلاع آن است که با مرمر فرش شده و اطراف دکّان نهری جاری است که کشتزارهای اطراف را آب میدهد.
از این ساختمان اثر چشمگیری به جا نمانده است. مستشرقین در مورد مکان آن در خرابههای نزدیک روستای «تخت شیرین» بررسیهایی کردهاند. نگارنده که چند سال پیش همراه آقای «الهمراد کرمی»، عکاس و فیلمبردار به آنجا رفتیم، تختهسنگ بزرگی را در کنار جادّه دیدیم که گویا تنها اثر باقیمانده از «دکّان» است. ابودلف بدون این که از «حسنویهی کرد» نام ببرد، در سفرنامهی خود اشاره دارد که سنگهای به کار رفته در دکّان، توسط او برای ساختن قلعهی سرماج به کار رفته است. (ابودلف،1354: 64-63)
12-از دکّان تا نهاوند.
جادّهی اصلی کرمانشاهان به همدان، که در حال حاضر جادّهی اصفهان در «سهراهی نهاوند»، در شرق گردنهی بیدسرخ از آن جدا میشود، در گذشته، در قسمتی که از بیستون تا جنوب صحنه قرار گرفته است، بر خلاف زمان حاضر، از دست راست رودخانهی گاماسیاب عبور میکرد. در ابتدا در نزدیکی بیستون از طریق یک پل، به احتمال قوی همان پل خسرو کنونی، که هنوز بقایای آن وجود دارد، به قریه «ابیایّوب» (با ایّوب) و دکّان میرفت و از آنجا تا جایی در جنوب صحنه، از دست راست رودخانه رد میشد. حوالی جادّهی روستاهای سرآسیاب و سیاهچقا، که مسیر گاماسیاب از جنوب به طرف شمال متمایل میشود، از «پل نعمان» (قنطره النعمان) عبور میکرد و به آنطرف گاماسیاب میرفت. طوری که دیگر پس از آن این رودخانه در مسیر جادّه قرار نداشت.
ابنرُسته در این زمینه مینویسد: «کسی که قصد رفتن به نهاوند و اصفهان را دارد، در طرف راست از دکّان به ماذران و پس از آن به نهاوند میرود.» او نمیگوید که ماذران و جادّهای که از آنجا به نهاوند میرفت در کدام حاشیهی رودخانهی گاماسیاب بوده است. آیا جادّهی نهاوند، پیش از رسیدن به پل نعمان، از شاهراه خراسان جدا میشده یا پس از آن. و در حالت اوّل تا کجا از حاشیهی راست رودخانه به مسیر خود ادامه میداده و در کجا از پل دیگری عبور میکرده. چون در هرحال مسافری که از سمت راست رودخانهی گاماسیاب، یعنی ساحل جنوبی آن به طرف نهاوند میرود، باید در جایی از طریق یک پل از رودخانه به ساحل شمالی در سمت چپ برود. به احتمال بسیار زیاد این پل همان پل نعمان بوده است. ابودلف نیز پس از ذکر داستانی خیالی در مورد پل نعمان اشاره کرده است که پس از عبور از پل به «دستجرد» و «ولاشجرد» و از آنجا به «ماذران» میرویم. (ابودلف،1354: 65-64) لازم به ذکر است که واژهی «ماذران» احتمال دارد همان «مادر» در زبان فارسی کنونی باشد که به صورت جمع آمده است.
13- از دکّان تا قصراللُصوص (کنگاور).
ابنرُسته در مورد مسیر دکّان تا کنگاور مینویسد: «از دکّان تا قصراللصوص 7 فرسخ است که جادّه در میان فراز و فرود کوهها میگذرد تا به پل نعمان و قریهی نعمانیه میرسد.» به نظر میرسد با این توضیح جادّه از جنوب دشت چمچمال عبور میکرده که پستی و بلندی بیشتری دارد و در جنوب صحنه، پس از عبور از پل نعمان، به طرف شمال شرقی و گردنهی بیدسرخ میرفته، چون پس از این مطلب میافزاید که جادّه: «پس از آن به طرف گردنهی ماذران میرود. و در طرف چپ کشتزارهای دیم وجود دارد.» با این توصیف باید اینطور نتیجه بگیریم که ماذران، در پای گردنه بوده و احتمال دارد روستای «سراب بیدسرخ« باشد. ابودلف نیز اشاره کرده است که در آنجا دریاچهای وجود دارد (ابیدلف،1970: 64-63)[21]. شاید هم در آن طرفِ گردنه در نزدیکی سهراهی کنونی نهاوند، در محدودهی سراب «دهلُر» (سراب ماران) و در مسیر آنجا بوده است، چون بیشتر از ماذران به عنوان جایی در مسیر نهاوند نام بردهاند، تا در مسیر مشترک نهاوند و کنگاور. از طرف دیگر ابنرُسته، در ادامه مینویسد: «و از گردنه به طرف انتهای درّه پایین میآییم و از پلی عبور میکنیم تا به قصراللصوص میرسیم.» که این مطلب دلالت بر این دارد که ماذران در جایی پیش از بالا رفتن از گردنه بوده است که ابنرُسته هنگام پایین آمدن از گردنه به آن اشاره نمیکند. پلی که او به آن اشاره دارد، باید پلی باشد روی رودخانهای که از سراب فش و درّهی قرهگوزولو سرچشمه میگیرد و از غرب کنگاور به طرف گاماسیاب میآید و از نزدیکی دهلر میگذرد و به گاماسیاب ملحق میشود.
14-معبد آناهیتا.
توصیف ابنرُسته از معبد آناهیتا بسیار کوتاه است: «ایوان خسروان ساخته شده از گچ و آجر مشرف بر قریه و در داخل ایوان حجرههایی وجود دارد.»
15-قصراللصوص تا خُنداذ
مسیر قصراللصوص تا خُنداذ به گفتهی ابنرُسته 7 فرسخ است که جادّه پستی و بلندی دارد و این قطعه از راه، به خاطر وجود دزدان و راهزنان که او با تعبیر «صَعالیک»[22] از آنها نام میبرد، ناامن و خوفناک است. پس از آن جادّه منتهی میشود به روستاهای آباد در دشت و کشتزارها و از یک پل عبور میکند و در اینجا ایوانی از بناهای پادشاهان هست که به نام ایوان «صَنج» شناخته میشود. پس از آن به طرف خنداذ میرود و در طرف چپ خنداذ قریهای هست به نام «اسدآباذ».
با این گفتهی ابنرُسته مشخص میشود که قریهی اسدآباد، در مسیر مستقیم جادّه قرار نداشته است. امّا به جادّه نزدیک بوده است که دیگران هم از آنجا، به عنوان قریهای در مسیر شاهراه خراسان نام بردهاند. خنداذ نیز پیش از گردنهی اسدآباد و در دشت واقع بوده است. ایوان صَنج باید همان بنایی باشد که ابودلف آن را دیده است و از آن به نام «مطبخ کسری» یاد کرده است. (ابودلف،1354: 66)
16-خنداذ تا همدان
ابنرُسته در مورد گردنهی اسدآباد نیز چند جمله بیشتر ننوشته است که همان نیز جالب است. او میگوید که «از خنداذ تا همدان 8 فرسخ است که از گردنه بالا میرویم تا به نیمهی آن میرسیم. در اینجا گروهی خرما و پنیر میفروشند و در بالای گردنه کاروانسرایی وجود دارد و آنجا همیشه سرما و یخبندان است. پس از آن از گردنه پایین میآیم و از پلی عبور میکنیم و در پشت درّه قریهای به نام «زعفرانیه» وجود دارد، سپس، از آنجا به «ده انگبین»[23] و آنگاه به «همدان» میرویم.
در پایان باید یادآور شد که گرچه شرح ابنرسته از شاهراه خراسان، از دیگر شرحها بهتر است، امّا جامع همهی دانستنیها در این رابطه نیست و کاستیهایی دارد. از جمله به راههای فرعی، چون راهی که به ماسبذان و مهرجانقذق و راهی که به دینور میرفته است، اشاره ندارد. از مسیری هم که از صحنه عبور میکرده، و همچنین از شهر مهّم «طزر» نام نبرده است و توصیف او از شهرها و آثار باستانی کوتاه است و نکات دیگر که بیان آنها ضرورت چندانی ندارد، لیکن با وجود این کاستیها همچنان ارزش بسیاری در پژوهشهای تاریخی دارد./19 اسفند 1399. غلامرضا بدری.
[5] The Lands of the Eastern Caliphate
[6] . شهر سلطانیه اکنون وجود ندارد، امّا گنبد سلطانیه هنوز باقی است و در 65 کیلومتری جنوب شرقی زنجان، در کنار آزادراه قزوین به تبریز، در طرف چپ جادّه قرار دارد.
[7]. کوه بیستون. طبری در مورد علت این نامگذاری آورده است که هنگام حملهی اعراب به ایران برای فتح نهاوند، آنها «به کوه بلندی گذشتند که برتر از کوههای مجاور بود و یکی از آنها گفت، گویی این دندان سُمَیره است. سمیره یک زن مهاجر بود از تیرهی بنیمعاویهبن ضب که دندانی بلندتر از دیگر دندانهای خود داشت و کوه سن (دندان) سمیره نام گرفت.» (طبری،1383: 5/1971) یاقوت حَمَوی نیز داستان دندان سمیره را نقل میکند و مینویسد «سن سمیره» کوهی است در طرف چپِ جادّهی خراسان پس از قرمیسین. (حموی، 1397ق: 3/263)
[8] . شهری در نیمهی راه بین کرمانشاهان و آذربایجان. محل دقیق آن مشخص نیست.
[9] . این شهر پس از اسلام از شهرهای مهّم جبال به شمار میآمد و اکنون وجود ندارد با توجه به توصیفات حمداله مستوفی در نزهالقلوب، به تصحیح محمد دبیرسیاقی، صفحه 76 باید محل آن را در درّهی شازند و کزاز جستجو کرد. بعضی از دانشپژوهان شهر آستانه در غرب شازند را همان کرج ابودلف میدانند.
[10] . مطالب مربوط به کرمانشاهان در ترجمهی دکتر قرهچانلو از کتاب اعلاق النفیسه، در صفحات 193 تا 196 آمده است.
[11] . سرچشمهی اصلی رودخانهی الوند، آبِ «ریجاب» است که پس از فرود از آبشار پیران و خروج از درّه، ابتدا «آب پاتاق» و پس از آن به ترتیب آبهای «قلعهشاهین»، «سرابگرم»، «گلین» (دیره)، «چم امام حسن» و «گیلان» (رود تنگاب)، به آن ملحق میشوند. رودخانهی الوند در طول مسیر خود از شرق به غرب، پس از عبور از حومهی جنوبیِ شهر قصرشیرین به طرف جنوب تغییر مسیر میدهد، از شرق روستای «قلعه سبزی» عبور میکند و پس از طی مسافتی دوباره به طرف غرب متمایل میشود و از جنوب مرز خسروی وارد خاک عراق میشود و مقدار دیگری طی مسافت میکند و به طرف شمال تغییر جهت میدهد و از جنوب وارد شهر خانقین میشود. لسترنج به نقل از «حمداله مستوفی» در این مورد نوشته است: «شعبهی دوم [آب نهروان[ از حدود «گل» و «گیلان» و «گریوهی طاقِ گرا» برمیخیزد و در اوّل از یک چشمهی بزرگ بیرون میآید. کمابیش ده آسیاگردان میباشد و بر حلوان و قصرشیرین و خانقین گذشته با شعبهی دیگر ختم میشود...» (لسترنج، 1393: 66). آبهای دشت زهاب، به حوزهی آبریز رودخانهی «قورهتو» میریزند که این رودخانه، از «تنگ حمام» و شمال جادّهی سرپلزهاب به قصرشیرین، از شرق به غرب میرود و قسمتی از خط مرزی را تشکیل میدهد و از ایران وارد عراق میشود. در سالهای اخیر بر روی این آب، سد بسته شده است.
[12] . امتداد خط مرزی، از خسروی تا جایی که رودخانهی قورهتو وارد خاک عراق میشود، در سمت شرق و داخل خاک ایران، شکل طبیعی زمین و شیب ناهمواریها، به طرف داخل ایران است و بلندیهای «آخداخ» (آقداغ،کوه سفید) با ارتفاع 300 متر از سطح دریا، مرز طبیعی و سیاسی و خط افق این ناهمواریها را تشکیل میدهد بر این اساس میتوان تعبیر ابنرُسته را، هنگام عبور مسافر از این مرز طبیعی، به عنوان ورود به «وادی حلوان» درست دانست. این ترکیب را در اینجا میتوان به معنی سرزمین یا دشتِ حلوان به کار برد. گرچه میشود آن را معادل «درّهی رودِ حلوان» هم دانست، لیکن تعبیر درّه با شکل طبیعی زمین در آن منطقه تناسب کمتری دارد.
[13] . «شهرزور» ولایت وسیعی در جبال است بین «اربل» و «همدان» و و اهل این نواحی همه کرد هستند. (یاقوت حموی: 1397 ق.: 3/376-375)
[14] . در ترجمهی فارسی دکتر قرهچانلو این فاصله 15 فرسخ ذکر شده است.
[15] . شهر و آتشکدهی «شیز» بر اساس بررسیهای باستانشناسان، همان جایی است که در حال حاضر خرابههای تخت سلیمان نام دارد و در نزدیکی روستای «تازهکند نصرتآباد»، در شمال شهر تکاب، در جنوب شرقی استان آذربایجان غربی قرار گرفته است. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد «شیز» رجوع کنید به «معجمالبلدان یاقوت حموی»، جلد 3، صفحات 385 و 384. همینطور ترجمهی «سفرنامهی ابودلف»، صفحات 38 تا 40 و تعلیقات مینورسکی بر سفرنامه از صفحات 97 تا 101.
[16] . تشابه بین واژههای «حلوان» و «اَلوَن» (گویش بومی واژهی الوند) نیز جالب توجه است. یاقوت حموی در معجمالبلدان «حُلوان» را با ضم حرف اوّل و سکون حرف دوم آورده است و برای آن چند معنی در زبان عربی بیان کرده است.
[17] . در متن عربی، برای رودخانه دو واژه به کار رفته است؛ «نهر» و «واد». نهر برای رودخانهها و کانالهایی به کار رفته که به دست بشر کنده شده و واد برای رودخانههای طبیعی که در دشتها و درّهها روان هستند و روی آنها پلِ سنگی یا آجری (قنطره) بسته شده است. واژهی «وادی» به طور کلی برای درّه یا دشتِ دارای رودخانه و نیز برای سرزمین استفاده میشود.. در جملهی بالا، در متن عربی، از واژهی «نهر» استفاده شده که مترجم محترم به «رودخانه» ترجمه کرده، امّا بهتر بود به نهر یا کانال ترجمه میکرد. زیرا، اگر این افسانه را باور کنیم که خسرو، یکی از نعمتهای بهشتی را، به شکل نهرهای جاری از آب و شراب، یا شیر و عسل، یا ... برای شیرین از کوه جاری کرده است، آنگاه باید این نهرهای بهشتی، کانالهای سنگی کوتاهی باشند که از دو چشمه، در پای کوه، به باغ یا قصری در فاصلهی نزدیک، در دامنهی آن کشیده است. این قصر به احتمال زیاد در جای دیگری بوده است که در این نوشته امکان بحث در مورد آن نیست.
[18] . روشن نیست چرا مترجم محترم، واژهی «عَقَبه» را به «تپه» ترجمه کرده است. ایشان برای همهی گردنههای مسیر بجز گردنهی اسدآباد، واژهی تپه را به کار برده است.
[19] . آقای حسین قرهچانلو، مترجم فارسی کتاب، این قسمت از متن عربی را که افتادگی دارد، با این جمله تکمیل کردهاند: «از زبیدیّه تا خوشکارش سه فرسنگ، از خوشکارش تا قصر عمرو چهار فرسنگ، از قصر عمر تا قرماشین هشت فرسخ است...» در این جمله اشتباهی وجود دارد و آن فاصلهی قصر عمر تا قرماشین (قرماسین یا قرمیسین) است. این فاصله را ابنخرداذبه و قدامه که از قصر عمر نام بردهاند، 3 فرسخ نوشتهاند. عدد 8 که آقای قرهچانلو در اینجا به عنوان فاصلهی قصرعمر تا قرماشین آورده، همانطور که در متن بیان شد، مربوط به فاصلهی زبیدیّه تا قرماشین است. این جایگذاری متن و درج فاصلهی اشتباه ممکن است توسط مترجم فرانسوی (وییِت) یا فارسی صورت گرفته باشد. در این تکه از متن، برخلاف جاهای دیگر، به جای واژهی «فرسخ» از «فرسنگ» استفاده شده است.
[20] . لازم به یادآوری است که مسافری که از طریق شاهراه خراسان به بیستون میرفت، یا میرود، چون رودخانهی قرهسو دشت کرمانشاه را از شمال غربی به جنوب شرقی طی میکند، صرفنظر از این که شهر قرمیسین در کدام جهت رودخانه قرار داشته است، در هر صورت باید یک بار از روی رود قرهسو عبور کند. لیکن این عبور به شکل واضح در کتابهای جغرافیایی و سفرنامههای قدیمی بیان نشده است، یا من ندیدهام. فقط ابودلف به شکلی مبهم مطالبی در مورد پلهای مسیر حرکت خود در دشت کرمانشاه و بیستون نوشته است. از سفرنامهنویسان عصر صفوی، «پیترو دلاواله» که در زمان شاهعباس از مسیر شاهراه خراسان به طرف اصفهان رفته، از «پل قرهسو» نام برده است.(دلاواله، 1381: 12)
[21] . در متن عربی سفرنامهی ابودلف چنین آمده است: «... و منها إلی ماذران و هی بُحَیره یخرج منها ماء کثیر...» که مترجم محترم آن را چنین به فارسی برگردانده است: «... از آنجا به ماذران و آن در ناحیهای است که آب زیادی از آن جاری است...» (ابودلف،1354: 65). شاید این اشتباه به سبب تشابه دو کلمهی «بحیره» و «ناحیه» رخ داده باشد.
[22] . جمع «صُعلوک» به معنی فقیر، ضعیف، درویش. کسی که به خاطر گرسنگی و مستمندی دزدی و راهزنی میکند.
[23] . «ده انگبین» به احتمال زیاد همان جایی است که طبری در وقایع پس از فتح نهاوند از آن با نام «تپه عسل» (ثنیه العسل) یاد کرده است. او مینویسد که: «نعیم با آرایش برفت و نزدیک تپهی عسل منزل گرفت. تپه به سبب عسلی که در آنجا گرفته بودند، تپهی عسل نام گرفته بود، و این به وقتی بود که فراریان را تعقیب میکردند، و فیروزان به تپه رسید که از چهارپایان حامل عسل و چیزهای دیگر پوشیده بود مانع حرکت فیروزان شد و او به کوه زد و اسب خود را رها کرد که دستگیر و کشته شد. (طبری، 1383: 5/1972) لازم به یادآوری است که واژهی «ثنیه» به معنی «پیچ و خم راه» است نه تپه. «عسل» نیز کلمهای عربی است که یک بار نیز در قرآن، سورهی محمّد (ص)، آیهی 15 آمده است. شاید ترجمهی دقیقتر «ثنیه العسل» را با توجه به متن بتوان به شکل «پیچ انگبین» آورد. یعنی «درّه و راه روستاییِ پرپیچ و خمی که در اطراف آنجا انگبین پرورده میشود.»
کتابها:
1- ابنرُسته، ابوعلی احمدبن عمر، أعلاق النفیسه، متن عربی، طبع فی مدینه لیدن المحروسه، بمطبعه بریل سنه 1892
2- ابنرُسته، ابوعلی احمدبن عمر، أعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق دکتر حسین قرهچانلو، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1365
3- لسترنج، گای، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، مترجم محمود عرفان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1393
4- ابودلف، مسعربن مهلهل، سفرنامه، سیّد ابوالفضل طباطبایی، تهران، زوار، 1354
5- ابیدلف، مسعربن مهلهل، الرساله الثانیه لابیدُلف رحّاله القرن العاشر، نشر و تحقیق بطرس بولغاکوف و أنس خالدوف، ترجمه و تعلیق دکتر محمد منیر مرسی، الناشر علام الکتب ، قاهره، 1970
6- بیات، عزیزاله، شناسایی منابع و مأخذ تاریخ ایران، تهران، امیرکبیر، 1392
7- مرادی، یوسف، سیمای میراث فرهنگی کرمانشاه، سازمان میراث فرهنگی، معاونت معرفی و آموزش، اداره کل آموزش، انتشارات و تولیدات فرهنگی، تهران، 1382
8- طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، جلد پنجم، 1383
9- حموی بغدادی، شهابالدّین ابی عبدالله یاقوت، المعجم البلدان، (متن عربی، دوره 6 جلدی)، بیروت، دارصادر، 1397 ه.ق.
10- دلاواله، پیترو، سفرنامه، ترجمه دکتر شعاعالدّین شفا، 1348، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.
11- جُرّ، خلیل، فرهنگ عربی-فارسی لاروس، دوره دو جلدی، (ترجمه کتاب المعجم العربی الحدیث)، مترجم سید حمید طبیبیان، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363
12- مستوفی قزوینی، حمداللهبن ابیبکر، نزهالقلوب، تصحیح محمد دبیر سیاقی، تهران، 1336
:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0